شیرینی زندگی به جماعت

رفتم که خار از پا کشم،محمل زچشمم دور شد***یک لحظه من قافل شدم صد سال راهم دور شد

 
 
شیرینی زندگی به جماعت
|

 

شیرینی زندگی به جماعت


جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم.

یکی برداشت و گفت:می توانم یکی دیگر هم بردارم؟

گفتم:البته، این حرفها چیه سید؟!

و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچکدام را نخورد. کار همیشه اش بود. هرجا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند برمی داشت، اما نمی خورد.

می گفت:«می برم با خانم و بچه ها با هم بخوریم.»

به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند.

شاید برای همین همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : گمنام
تاریخ : دو شنبه 17 تير 1392
زمان : 14:14